ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

مرد آن است که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیاب باشد.

دیروز با یه بنده خدایی همسفر بودیم که شغل فعلیش رانندگی بود. لیسانس روانشناسی داشت و از یه شهر خیلی دور اومده بود تو عسلویه کار می کرد. بسیار آدم خوش صحبتی بود و از یکی از دانشگاه های مطرح کشور هم فارغ التحصیل شده بود. داستان جالبی از زندگیش تعریف کرد که خیلی به دلم نشست و ذهنم رو چند ساعتی مشغول خودش کرد. 

می گفت کلاس سوم راهنمایی که بوده، باباش خونه نشین می شه و اون مجبور بوده ترک تحصیل کنه و بره کار کنه..توی یه کارخونه کار می کرده و ماهی حدود ۹۰۰۰ تومان حقوق می گرفته. می گفت به محض اینکه حقوقم رو می گرفتم می بردم می ذاشتم توی جیب شلوار بابام که به چوب لباسی بالای سرش آویزون بود و مادرم هر وقت دستور خرید داشت می گفتم بره از بابام پول بگیره و بده بهم تا برم خرید کنم. بسیار خوشحال بود از اینکه اجازه نمی داده جیب باباش خالی باشه و احساس شرمندگی کنه.  می گفت بعد از اینکه بابام به رحمت خدا رفت بعد از ۹ سال ترک تحصیل رفتم ظرف یک سال و نیم دیپلم گرفتم و قبول شدم دانشگاه. روزهای ۴ شنبه و ۵ شنبه و جمعه هم می رفتم کارگری و خرج تحصیل خواهرم تو دانشگاه آزاد رو هم می دادم. 

بسیار آدم با خدایی هم بود. هر شب برای همکاراش کلاس آموزش روخوانی قرآن می ذاشت و یه روز در هفته هم مشاوره رایگان در خصوص مسایل و مشکلات روحی مراجعه کنندگانش داشت. 

با خودم فکر کردم ببین مردم چه جوری از زندگیشون لذت می برن و تلاش می کنن... 

یاد یه بنده خدایی افتادم که هزار نفر را واسطه کرده بود که با لیسانس حقوقش یه کار براش پیدا کنیم. خلاصه معرفیش کردیم به یه شرکت پیمانکاری و با اینکه هیچ سابقه کاری هم نداشت حقوق ۵۰۰ هزار تومانی با عنوان شغلی مسوول امور حقوقی شرکت رو قبول نکرد و هنوزم داره بیکار می گرده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد