ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

یه سوزن به خودت بزن یه میخ طویله به مردم...

توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد :  "دربـــــــــــــــــست". نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !
مسافر : نوش جونش !
راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟
مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده
راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟
مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟
راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !
مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...
راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟
مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...
راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !
مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باش.
راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !
من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ... 

(نقل از یکی از دوستان)

سی روز شفابخش

روز اول
با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر می کنند نباش. تعریفاتی را که آنها از تو دارند نپذیر,خودت خودت را تعریف کن
روز دوم
از قدرت خود مایه بگذار و بر قدرت دیگران تکیه نکن.استعدادهای خود را پرورش بده و بر استعدادهای مردم غبطه نخور
روز سوم
حتی گردابی از افکار ناراحت کننده , با شوخی و خنده ای از ته دل.از بین خواهد رفت.
روز چهارم
اگر میخواهی مشکلات خود حل شوند , به دلهای دردمند دیگران تسلی و آرامش بده.
روز پنجم
بزرگترین شفا بخش عشق است
روز ششم
قدرت درک یافته هایی را که از تجربیات مختلف به دست میاوری, افزایش بده . آن را در سکوت , باور کن. و در اختیار دیگران قرار بده
روز هفتم
بگذار که لبخند در قلبت باور شود و از دریچه چشم هایت به دنیا بتابد مانند لبخندهای دوستانه , شفا بخش و سپاسگزار باش.
روز هشتم
نخواه که دیگران را با زیبایی و جذابیت جذب کنی . زیرا هر چند داشتن اقتدار بر دیگران ارضا کننده است,اما به تدریج وجودت ناقص و ضعیف خواهد شد سعی کن با الهام بخشیدن به دیگران و تحسین اهداف عالی انها , خود را قوی کن
روز نهم
هنکامی که وسوسه می شوی تا حرفهای کنایه آمیز و نیشدار به دیگران بزنی یادت باشد که فلفل زیادی, طعم غذا را خراب می کند.
کلمات نسنجیده , دوستیهای با ارزشی را تباه کرده اند.اما مهربانی هیچ چیز را خراب نمی کند اجازه بده دیگران هر طور مایلند پیش بروند
روز دهم
ظرفیت عشق وجودت را با دوست داشتن همه انسان ها و تمامی زندگی , افزایش بده.
روز یازدهم
همواره به دیگران کمک کن و همراهی شان کن تا به تعالی برسند.آنگاه خود نیز از درون به تعالی خواهی رسید
روز دوازدهم
اگر میخواهی مشکلات خود حل شوند , به دلهای دردمند دیگران تسلی و آرامش بده.
روز سیزدهم
با تحقیر دیگران , سستی و تنزل خود را نشان می دهیم , نیکی , نیکی و مهربانی با دیگران, انعکاس پیروزی درونی است
روز چهاردهم
برای غلبه بر این گرایش که همه چیز را شخصی و خودمانی بدانی , به انچه درباره غیر شخصی برخورد کردن و جدی بودن از دیگران می شنوی , ترتیب اثر بده
روز پانزدهم
باروهای قلبی ات, تعیین کننده شخصیت آتی تو هستند .اگر بر مسائل حقیر تمرکز کنی ,
حقیر خواهی شدو اگر بر افکار متعالی تمرکز کنی , افتخار نصیبت خواهد شد
روز شانزدهم
افکار تو بر دریافتی که از دنیای , پیرامون داری رنگ می دهد. افکار منفی حتی سفید راخاکستری نشان می دهد.و افکار مثبت حتی یک روز خاکستری را زیبا می کند
روز هفدهم
آنها معمولا احساسات و الهامات را براحتی جذب می کنند اگر احساسات شان آرام باشد ,
الهامات را به آرامی دریافت می کنند و دریافت آنها را احساس می کنند تسلی و آرامش بده.
روز هجدهم
افکار را بر روند درازمدت زندگی متمرکز کن . با فراز و نشیب های گذرا در نیفت و انرژی ات را برای کنار آمدن با واقعیات های همیشگی زندگی حفظ کن
روز نوزدهم
بگذار افکارت را عقل , و عوا طفت را عشق غیر خودخواهانه هدایت کند
روز بیستم
خود را بدون هیچ چشم داشتی وقف دیگران کن
روز بیست و یکم
زیبایی حقیقی نوری است که از درون ساطع می شود منشآ آن افکار مثبت , محبت و فضیلت های اخلاقی است زیبایی صورتکی نیست که انسان به چهره بگذارت و به آن مباهات کنداشتیاه است اگر فکر کنیم زیبایی مختص جوانی است هر سنی زیبایی خاص خودش را دارد
روز بیست و دوم
قدر شناس باش و قدر شناسی را ابراز کن از دهنده هدیه بیشتر از خود هدیه قدر دانی کن
روز بیست و سوم
قدرت خیانت و بدی ا بدی نیست . به عیبجویی دیگران , درست و یا نادرست توجه نکن اما قلبآ از آنها سپاسگزار باش.اگر می خواهی بر کسانی که به تو بدی کرده اند غلبه کنی از آنها نزد دیگران به خوبی یاد کن با تاریکی نمی شود بر تاریکی غلبه کرد سلاح موثر بر تاریکی , نور است
روز بیست و چهارم
حب و بغض را از خودت دور کن قناعت را در وجودت تقویت کن از داشتن دوستان واقعی راضی و شاکر باش
روز بیست و پنجم
بیشتر منشا کنش باش , تا واکنش. واکنش های احساسی مانند ابری واقعیات را می پوشانند.
بگذار محبتت نسبت به دیگران , مثل عقربه قطب نما عمل کند, مهم نیست که چند بار منحرف شود زیرا نهایتآ مسیر درست را نشان خواهد داد. کاری را که احساس می کنی درست است انجام بده کاری که سودش به دیگران برسد
روز بیست و ششم
سعی نکن همواره دیگران را از خود راضی نگه داری,کافی است برای دیگران دوستی صادق باشی
روز بیست و هفتم
اگر بگذاری , زندگی می تواند مثل سوار شدن بر یک چرخ و فلک تفریحی باشد یک روز بالا برود و روز بعد پایین بیاید. از درونت فرمان بگیر خواه زندگی بر وفق مراد باشد, خواه توام با مشکل . همه چیز در حال تغییر است.از هیچ چیز زیاده خوشحال یا ناراحت نشو .
روز بیست و هشتم
هنگام صحبت با دیگران منصف باش و سعی کن نقظه نظرات آنها را بفهمی و محترم بشماری .
زیرا تنها با درک کردن دیگران است که می توان به تغییر آنها امیدوار بود . تنها حقیقت است که ارزش نهایی دارد نه عقاید و نظرات مختص به دلهای دردمند دیگران تسلی و آرامش بده.
روز بیست و نهم
برای دیگران مانند یک مادر باش. بی هیچ انتظاری ببخش و توقع پاداش نداشته باش . با این کار از زندگی هزاران برابر پاداش خواهی گرفت .
روز سی ام
هنگامی که دیگران به تو بدی می کنند , با محبت , مهربانی , درک و بخشش نا هنجاری عدم تعادل آنها را شفا بده

قدردان داشته هایمان باشیم!

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد  حرکتی کرد  که دورش کند اما کاغذی را  در دهان سگ  دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین " . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود  سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت  .سگ هم  کیسه راگرفت و رفت .

قصاب که کنجکاو شده بود و از  طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

سگ  در خیابان  حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا  چراغ سبز شد و  بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو  حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .

  اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد   دوباره شماره انرا چک کرد   اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.

  اتوبوس در حال حرکت به سمت  حومه شهر  بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و   کمی عقب رفت و خودش را به در  کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت   و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.

  مردی  در را باز کرد و شروع  به فحش دادن  و تنبیه  سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است  .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

نتیجه اخلاقی :

اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.

و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .

سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.

پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم

 

مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت!!!

یکی از صبح‌های سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت.
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
 ۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
 ۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید.
 چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بی‌توقف می‌نواخت.
 تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.
 بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.
 ویولینست، در مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.

یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
 بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «جاشوآ بل» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.
او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳٫۵ میلیون دلار می‌ارزید، نواخته بود.
تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.
داستان واقعی این یک داستان واقعی است.
 واشنگتن پست در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)
و نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود: اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …

 پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده ایم؟؟؟؟

زنگ تفریح

روباهى داشت با موبایلى شماره میگرفت، زاغه از بالاى درخت گفت:
پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم!!
روباه تا موبایل رو داد به زاغ
زاغ گفت: این عوض اون قالب پنیری که کلاس سوم ابتدایى ازم زدی .....پدرسگ
  

شرمنده..اما خداییش باحال بود حیفم اومد اینجا نیارمش