ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

شتر و شیخ

بزرگى با حالى بد در بستر بیمارى، خود را در حال مرگ دید. بنابراین از فرزندان و مریدان خود خواست که از کوچک و بزرگ در شهر براى او حلالیت بگیرند تا با خاطرى آسوده تر رهسپار سراى باقى شود. فرزندان و مریدان شیخ در شهر گشتند و از هر که لازم بود، رضایت گرفتند و نتیجه را به شیخ بازگو کردند.
شیخ باز هم خود را آسوده نیافت و گمان برد که کسى از او رنجیده خاطر است. بنابراین از نزدیکانش خواست که از حیوانات متعلق به او هم حلالیت بگیرند. آنها نیز با امید بهبود مراد خود، از همه حیوانات حلالیت گرفتند تا به شترى رسیدند که با لجاجت تمام از حلالیت دادن، سر باز مى زد و مى خواست خود با شیخ صحبت کند.
شیخ با آن حال نزد شتر رفت و گفت: "مى دانم که بارهاى سنگین بر توگذاشتم و در صحرا و بیابان تو را تشنه، این طرف و آن طرف بردم؛ به جاى علف به تو خار دادم در حالى که خودم سیر بودم و آب گوارا مى نوشیدم.
با این حال از تو طلب بخشش دارم و از ملازمان مى خواهم که تا آخر عمرت تو را در ناز و نعمت نگاه دارند".
شتر با ناراحتى گفت: "اى بزرگ، خداى من و تو، مرا براى بار بردن، خار خوردن، و تحمل تشنگى آفریده است. من از بار بردن و تشنگى ها آزرده خاطر نیستم. اما آنچه از تو بر دل دارم، به تو مى گویم و تو را مى بخشم. روزى سوار بر اسب با خدم و حشم در جلوى کاروان مى رفتى و من و دیگر شتران در پى ساربان در راه بودیم. در میانه راه، خارى به پاى ساربان فرو رفت و از کاروان عقب ماند و تو افسار شتران را بر پشت الاغى بستى. ما بدین چاره تو ناچار بودیم، حال آنکه ما را شأن و منزلت، بر پیروى ساربان بود نه دنباله روى حمار".

(منبع: سایت راهکار مدیریت) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد