ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

حکمت ...

زنی در بیشه زاری می گشت و به طبیعت می اندیشید.او در سر راه خود به مزرعه ای پر از کدوهای تنبل طلایی برخورد که در گوشه ای از آن،یک درخت بلوط سر به آسمان کشیده بود.

زن زیر سایه ی درخت بلوط نشست وبه شگفتی آفرینش اندیشید.او پیش خود گفت:بلوط به آن کوچکی روی این تنه وشاخه های تنومند و بزرگ قرار دارد و کدو تنبل به آن بزرگی روی ساقه ای نرم و کوچک وصل است.

زن می اندیشید و پیش خود می گفت:

گویی جای این دو میوه به هنگام آفرینش عوض شده است! میوه ی به آن کوچکی بلوط می بایستی روی این ساقه ی نرم و کوچک قرار می گرفت و کدو تنبل به آن بزرگی روی ساقه های بلند و محکم بلوط.

زن سرخوش از اندیشه ی خود زیر درخت بلوط دراز کشید و به خواب رفت.او پس از مدتی در اثر افتادن یک میوه ی بلوط بر روی بینی خود از خواب بیدار شد،دستی روی بینی اش کشید وباخنده پیش خود گفت:

خدایا مرا ببخش، عجب حکمتی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد