ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم، که آسودگی ما عدم ماست!

یادداشت های فنی، خاطره، آرزوها، آمال، شنیده ها و هر آنچه بشه گفت!

فقر و غنا...


روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.


در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید:‌ «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»


پسر پاسخ داد:‌ «عالی بود پدر!»


پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»


پسر پاسخ داد: «بله پدر!»


و پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»


پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در خانه مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!»


با دیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسربچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!»

نظرات 1 + ارسال نظر
ابوالفضل جمعه 14 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:48 ق.ظ http://designer2013.blogsky

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد