ممکن است تاکنون در یک رشته ورزشى، موفق به کسب مدال طلا شده باشید؛ یا ممکن است در زمینه حرفه اى خود، بهترین بوده باشید. صرف نظر از جایى که در آن به رقابت مى پردازید، تکنیک ها و استراتژى هاى آمادگى ذهنى برندگان مدال طلا، مى تواند به شما کمک کند تا بهترین عملکرد خود را ارائه دهید.
تجربه نشان داده است که آنهایى که قهرمانان ورزشى را سرمشق خود قرار مى دهند، آماده شدن را بهتر مى آموزند، عملکرد بهترى دارند و بر مشکلات اجرایى فائق مى آیند، و بنابراین موفقیت هاى بزرگترى کسب مى کنند.
چه در حوزه کارى و چه در رشته ورزشى مورد علاقه ما، اولین قانون، تعیین اهداف روشن و شفاف است. پس از آن باید تدارکات را برنامه ریزى کنیم، شالوده هاى موفقیت خود را بنیاد نهیم، و از نظر ذهنى براى اجرا آماده شویم. باید بیاموزیم که انگیزه ها و نظم خود را حفظ کنیم. قبل از آنکه "روز بزرگ" فرا برسد، باید آموخته باشیم که چگونه اقدام کنیم تا بهترین عملکرد را داشته باشیم. و سپس باید از تجربیات خود درس بگیریم- هم از موفقیت ها و هم از خطاها.
هدف نهایى شما در تحویل یک پروژه، آن است که پروژه را در زمان و تحت بودجه تعیین شده به اتمام برسانید و رضایت مشترى (کارفرما) را جلب نمایید. اما چگونه؟ توجه به نکات زیر، مى تواند به شما کمک کند:
روراست باشید.
از همان ابتداى پروژه، همواره با کارفرماى خود، روراست و صادق باشید. اگر پروژه آنها، شدنى نیست یا اگر منابع، پول و زمان مورد نیاز براى تحویل موفقیت آمیز پروژه را در اختیار ندارید، از ابتدا به آنها بگویید.
از طریق تفویض اختیار،مدیریت کنید.
غالب اوقات، مدیران تصور مى کنند که بهتر از کارکنان خود مى توانند کارها را انجام دهند. البته در بسیارى از موارد، حق با آنهاست؛ اما مسئله اینجاست که آنها آنقدر فرصت ندارند که همه کارها را خودشان انجام دهند.
منتظر وقایع غیرمنتظره باشید.
همواره منتظر بروز تغییرات باشید و خود را براى مواجهه با آن آماده سازید.
یک رهبر بزرگ باشید.
هنگامى که با تفویض اختیار به دیگران، براى خود زمان ذخیره کنید، فرصت خواهید داشت تا به هدایت و انگیزش تیم خود بپردازید.
هوشمندانه کار کنید، نه سخت.
هرگز از صفر شروع نکنید. از ابزارها و الگوهاى موجود، جهت صرفه جویى در زمان و تلاش خود بهره ببرید.
وقتی به نیویورک سفر کنید، جالب ترین بخش سفر هنگامی است که پس از خروج از فرودگاه، قصد گرفتن یک تاکسی را داشته باشید.
اگر یک تاکسی برای رسیدن به مقصد بیابید شانس به شما روی آورده است؛ اگر
راننده ی تاکسی شهر را بشناسد و از نشانی شما سر در آورد با اقبال دیگری
روبرو شده اید؛ اگر زبان راننده را بدانید و بتوانید با او سخن بگویید بخت
یارتان است؛ و اگر راننده عصبانی نباشد، با حسن اتفاق دیگری مواجه هستید.
خلاصه برای رسیدن به مقصد باید از موانع متعددی بگذرید
هاروی مک کی می گوید:
روزی پس از خروج از فرودگاه، به انتظار تاکسی ایستاده بودم که راننده ای با
پیراهن سفید و تمیز و پاپیون سیاه از اتومبیلش بیرون پرید، خود را به من
رساند و پس از سلام و معرفی خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب
بگذارید.» سپس کارت کوچکی را به من داد و گفت:
«لطفا به عبارتی که رسالت مرا تعریف می کند توجه کنید.»
بر روی کارت نوشته شده بود:
در کوتاه ترین مدت، با کمترین هزینه، مطمئن ترین راه ممکن و در محیطی دوستانه شما را به مقصد می رسانم.
بسیار شگفت زده شدم
راننده در را گشود و من سوار اتومبیل بسیار آراسته ای شدم. پس از آن که راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من کرد و گفت:
«پیش از حرکت، قهوه میل دارید؟ در اینجا یک فلاسک قهوه معمولی و یک فلاسک قهوه رژیمی هست.»
گفتم:
«نه، قهوه میل ندارم، اما با نوشابه موافقم». راننده پرسید:
«در یخدان هم نوشابه دارم و هم آب میوه، کدام را میل دارید؟»
و سپس با دادن مقداری آب میوه به من، حرکت کرد و گفت:
«اگر میل به مطالعه دارید مجلات تایم، ورزش و تصویر و آمریکای امروز در
اختیار شما است.» آنگاه، بار دیگر کارت کوچک دیگری در اختیارم گذاشت و گفت:
«این فهرست ایستگاههای رادیویی است که می توانید از آنها استفاده کنید.
ضمنا من می توانم درباره بناهای دیدنی و تاریخی و اخبار محلی شهر نیویورک
اطلاعاتی به شما بدهم وگر نه می توانم سکوت کنم. در هر صورت من در خدمت شما
هستم
از او پرسیدم:
«چند سال است که به این شیوه کار می کنی؟» پاسخ داد:
« 2 سال.»
پرسیدم:
«چند سال است که به این کار مشغولی؟»
جواب داد:
«7 سال.»
پرسیدم 5 سال اول را چگونه کار می کردی؟» گفت:
«از همه چیز و همه کس،از اتوبوسها و تاکسیهای زیادی که همیشه راه را بند می
آورند، و از دستمزدی که نوید زندگی بهتری را به همراه نداشت می نالیدم.
روزی در اتومبیلم نشسته بودم و به رادیو گوش می دادم که وین دایر شروع به سخنرانی کرد.مضمون حرفش این بود که:
مانند مرغابیها که مدام وک وک می کنند، غرغر نکنید، به خود آیید و چون عقابها اوج گیرید.
پس از شنیدن آن گفتار رادیویی به پیرامون خود نگریستم و صحنه هایی را دیدم
که تا آن زمان گویی چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاکسیهای کثیفی که
رانندگانش مدام غرولند می کردند، هیچگاه شاد و سرخوش نبودند و با
مسافرانشان برخورد مناسبی نداشتند.
سخنان وین دایر، بر من چنان تاثیری گذاشت که تصمیم گرفتم تجدید نظری کلی در دیدگاهها و باورهایم به وجود آورم
پرسیدم:
«چه تفاوتی در زندگی تو حاصل شد؟»
گفت:
«سال اول، درآمدم دو برابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسید.»
نکته ای که مرا به تعجب واداشت این بود که در یکی دو سال گذشته، این داستان
را حداقل با 30 راننده تاکسی در میان گذاشتم؛ اما فقط 2 نفر از آنها به
شنیدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال کردند.
بقیه چون مرغابیها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوی
خود را متقاعد کردند که چنین شیوه ای را نمی توانند برگزینند
می خواهید گناه نابسامانیهای خود را به گردن این و آن بیندازید
یا برخیزید و اختیار زندگی خود را به دست بگیرید؟