از عدم رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی توسط ملت جان بر کف ایران حدیث فراوان گفته شده است...اما وقتی از جلو در شهرک آزمایش رد بشی و یکی از افسران کله گنده اونجا با ماشینش بیاد بیرون و 7 تا 8 سرباز جلوش پا بچسبونن و سلام نظامی بدن و بعد ببینی داره در حین رانندگی با موبایلش صحبت می کنه یه خرده تعجب می کنی...اما یه خرده پایین تر تو اتوبان شیخ فضل اله که چشمات به یه بیلبورد 80 متری که روش نوشته "شهروند محترم رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی وظیفه قانونی و شهروندی ماست" لجت هم در میاد...
پیرزن با تقوایی در خواب خدا رو دید و به او گفت :
(( خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ ))
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.
رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.
سپس نشست و منتظر ماند.
چند دقیقه بعددر خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .
پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.
نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.
این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت
نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیر زن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.
شب شد ولی خدا نیامد. پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی کفت:
(( خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟))
خدا جواب داد :
)) بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی((
نمی دانی که با دست بریده. زپشت اسب افتادن ، چه سخت است!
اگر تیری درون چشم باشد. نمی دانی زمین خوردن، چه سخت است!
دلم بسیار هوس تاسوعا و عاشورای بوشهر رو کرده...یه روضه ای که از ته دل و از عمق وجود گریه کنم و چند روزی جلو چشمام باشه و یه کمی این خلق و خویی هایی که جدیداً داریم بهش عادت می کنیم رو تعدیل کنه...
به جای اینکه تنها به سرعت بیاندیشید، مطمئن شوید که در مسیر و جهت درستی قرار دارید.